خمیر بازی و قصه دارکوب
عصر اول شهریور که بوی پاییز رو با خودش میاره می توونه با خمیر بازی با دختری که می خواد همه توجهت به اون باشه دلپذیرتر بشه . یه کم دست ورزی کردیم هلیا خمیرها رو تکه تکه کرد . مخم جرقه ای زد که قصه سازی بکنم . یه دماغ واسه ننه پیرزن قصه ساختم ننه پیرزن دو تا ابرو هم گذاشت به اضافه لب که کنده شد از نظر هلیا عصا زنون خصیصه اصلی پیرزنهاست چون گفت مامان ننه پیرزن عصازنون نداره بعد از پیرزن بازی یه سرباز فراکلین ساختیم یه کلاه هم واسه دارکوب تازه متولد شده ساختیم و قصه از این قرار شد که یه سرباز داشت نگهبانی میداد که چشمش به دارکوب خورد دارکوب کوچولو گفت اه اه اه آقا سرباز شما هم کلاه داری ؟ مثل کلاه من ....